معنی غلبه و ظفر

حل جدول

غلبه و ظفر

استیلا،پیروز

فرهنگ عمید

ظفر

پیروز شدن، غلبه،
* ظفر شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * ظفر یافتن
* ظفر یافتن: (مصدر لازم) پیروز شدن، دست‌ یافتن به ‌مراد، غلبه کردن،


غلبه

عقعق، عکه، کلاغ‌پیسه: زاغ سیه بودم یک‌چند نون / باز چو غلبه شدستم دو‌رنگ (منجیک: شاعران بی‌دیوان: ۲۳۶)،

چیره ‌شدن، چیرگی یافتن،
چیرگی، پیروزی،
(اسم) [قدیمی، مجاز] ازدحام جمعیت،
(اسم) [قدیمی، مجاز] فریاد،
* غلبه‌ داشتن: (مصدر لازم)
چیره و پیروز بودن،
[مجاز] بیشتر ‌بودن،
* غلبه ‌کردن: (مصدر لازم)
چیره و پیروز شدن،
[قدیمی، مجاز] فریاد کردن،

لغت نامه دهخدا

ظفر

ظفر. [ظَ ف َ] (ع اِمص) پیروزی. فیروزی. نصرت.فتح. غلبه. کامروائی. دست یافتن. کامیابی. نجاح. به مراد رسیدن. استیلا. پیروز شدن. پیشرفت:
به صدر اندر نشسته شهریاری
ظفریاری به کنیت بوالمظفر.
لبیبی.
کاروان ظفر و قافله ٔ فتح و مراد
کاروانگاه به صحرای رجای تو کند.
منوچهری.
و به دولت عالی ظفر و نصرت روی خواهد نمود. (تاریخ بیهقی).با اینهمه در جنگی که کنند ظفر ایشان را باشد. بدا قوما که مائیم که ایزد عزّ ذکره چنین قوم را بر ما مسلط کرده و نصرت میدهد. (تاریخ بیهقی). چنان دانم که بدان تدبیر راست که کردم ما را ظفر باشد. (تاریخ بیهقی). قوت پیغامبران معجزات آمد... و قوت پادشاهان... درازی دست و ظفر و نصرت. (تاریخ بیهقی).
الا انثنیت و فی اظفارک الظفر.
ابوسهل زوزنی (از تاریخ بیهقی).
بساز رزم عدو را که از برای ترا
قضا گرفته به کف نامه ٔ ظفر دارد.
مسعودسعد.
تا به هر طرف که نشاط حرکت فرماید ظفر و نصرت رایت او را تلقی و استقبال واجب بیند. (کلیله و دمنه). ظالمان مکار چون هم پشت شوند ظفر یابند. (کلیله و دمنه). و در اتمام آنچه بر دوستان اقتراع کنند ظفریابد. (کلیله و دمنه). سباشی تکین بر او ظفر یافت و او را بگرفت و به دونیم کرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). خوارزمیان بر امید ظفر و نصرت پای بیفشردند. (ترجمه ٔتاریخ یمینی). از آن سفر با موکب ظفر بازگردید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی). آخر کار، بکتوزون ظفر یافت و سیمجوری هزیمت شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی).
هست مر هر صبر را آخر ظفر
هست روزی بعد هر تلخی شکر.
مولوی.
تا رنج نبری گنج برنداری و تا جان در خطر ننهی بر دشمن ظفر نیابی. (گلستان).
|| (اِ) زمین هموار و پست گیاهناک.

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) (قراح...) محله ای است به بغداد.

ظفر. [ظَ ف ِ] (اِخ) قلعه ای است به یمن. (منتهی الارب).

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) موضعی است نزدیک حَوأب در راه بصره به مدینه.

ظفر. [ظَ ف َ] (اِخ) (بنو...) بطنی از انصار و بطنی از بنی سُلیم.


غلبه

غلبه. [غ ُ ب َ / ب ِ] (اِ) پرنده ای است سیاه و سفید، و آن را عکه و کلاغ پیسه هم میگویند، و به این معنی با بای فارسی هم آمده است، و بعضی گویند پرنده ای است که آن را سبزک هم می نامند. (برهان قاطع). غلپه. (فرهنگ اسدی). همان عکه است که به شیرازی قالنجه و کلاغ پیسه گویند. شمس فخری گوید: مرغی است مانند عکه، و در فرهنگ به بای فارسی آورده است. (از فرهنگ رشیدی). عقعق. کلاغ پیسه. (فرهنگ اسدی). کلاژه. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کسک. کشک. زاغچه. زاغی:
سیم به منقار غلبه صبر نماندم
غلبه پرید و نشست [از] بر فلغند.
ابوالعباس (از صحاح الفرس).
سه حاکمکند اینجا چون غلبه همه دزد
میخواره و زن باره و ملعون وخسیس اند.
منجیک (از فرهنگ اسدی) (از فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا) (از آنندراج).
زاغ سیه بدم یکچند و نون
باز چو غلبه بشده ستم دو رنگ.
منجیک (از فرهنگ اسدی).
دزدی ای نابکار چون غلبه
روی چونانکه پخته تفشیله.
منجیک.
از بهر چه دادند ترا عقل چه گویی
تا خوش بخوری چون خر و چون غلبه بلنجی.
ناصرخسرو.
|| سوراخ عموماً، و سوراخی که از آنجا آب به باغ آید خصوصاً. (برهان قاطع).

واژه پیشنهادی

غلبه

چیره شدن . چیر شدن . فائق آمدن . صولت . بُهور. بَهر. غَلب . غَلَب . غَلَبَة. غُلبَة. استحواذ. بَذّ؛ غلبه کردن . اِبرار؛ غلبه کردن

مترادف و متضاد زبان فارسی

ظفر

پیروزی، تسلط، چیرگی، سلطه، غلبه، فتح، نجاح، نصرت،
(متضاد) شکست


غلبه

استیلا، پیروزی، تسلط، تصرف، چیرگی، درازدستی، سلطه، سیطره، ظفر، فتح، قهر، نجاح، نصرت

فرهنگ فارسی هوشیار

ظفر

پیروزی، نصرت، فتح، غلبه

فرهنگ فارسی آزاد

ظفر

ظَفَر، پیروزی- غلبه- قهر،

معادل ابجد

غلبه و ظفر

2223

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری